اندیشه ی نو

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

صداقت چشمانت

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ

صداقت چشمانتساعت را بیدار کرده ام  تا که زنگ نزند از تکرار
پرده ها را به بند کشیده ام تا پرنده نور در اتاقم پر بکشد
عودی روشن کردم با عطر جنگلهای خیس و باران خورده در راهروی رو به حیاط
لحظه ای ناخواسته شیرجه ای زدم در آیینه پیکرم شکست از این سقوط بی حساب
تازه در نگاه مادرم فهمیدم آنچه در چشمان او میبینم از صداقت آینه ها میکاهد
ومن چقدر خوشبختم و چه در اشتباه بودم که ندانستم خانه ام با تو نیازی به نور و عود آینه و ساعت نداشت
برای همیشه بمان مادرم این تمام خواسته من است.

باران ابراهیمیان

امروز خبر خیلی خوبی شنیدم که گفتم به شما هم بگم...

من تو ی آزمون تیزهوشان ششم به هفتم قبول شدم...

  • pariya sh

ویلیام شکسپیر

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ

ویلیام شکسپیر 
۲۳ آوریل ۲۰۱۶، چهارصدمین سالگرد درگذشت ویلیام شکسپیر در سن ۵۲ سالگی بود. نمایش نامه های او تقریبا به تمام زبان های اصلی دنیا در قاره های مختلف جهان اجرا شده است. درراستای بزرگداشت این رویداد، جشنواره ها، اجراها و نمایشگاه هایی در سراسر جهان توسط کمپانی های کوچک و بزرگ متولی تئاتر، برگزار می شود. نحوه برگزاری معمولا به دو صورت است. یکی برگزاری سنتی مراسم که مطابق با حال و هوای زمان شکسپیر است و دیگری برگزاری مدرن که به صورت تشریح کارهای او می باشد. تمامی این فعالیت ها در جهت بزرگداشت شخصی است که به طور حتم برترین نمایش نامه نویس انگلیسی زبان است.
دیگر نکته برجسته چهارصدمین مراسم بزرگداشت شکسپیر، برگزاری تور اولین فولیوی شکسپیر است. فولیو در واقع، مجموعه ای از تمام نمایش نامه های معتبری است که محققان معتقدند، متعلق به ویلیام شکسپیر بوده و ۷ سال پس از مرگش یعنی در سال ۱۶۲۳ میلادی منتشر شده است. هرچند که ۱۸ اثر او پیش از سال ۱۶۲۳ انتشار یافتند اما ۱۸ نمایش نامه دیگر شامل مکبث و طوفان، صرفا در اولین فولیو یافت شدند. عنوان تور ” اولین فولیو! کتابی که شکسپیر به ما داد” بود که شامل سفر به ۵۰ منطقه مختلف مانند واشنگتن و پورتوریکو می شد.2صفحه عنوان اولین فولیوی نمایش نامه ویلیام شکسپیر
هرچند که فعالیت ها و کارهای شکسپیر به خوبی در سراسر دنیا شناخته شده است، اما همچنان اوایل دوران زندگی او به شکلی رازگونه باقی مانده است. به طور مثال هیچ تاریخ تولدی از او ثبت نشده است، اما با این وجود کلیسایی که در محل تولد او قرار دارد، مستنداتی در اختیار دارد که بیان می کند، شکسپیر در ۲۶ آوریل سال ۱۵۶۴ غسل تعمید داده شده است. بر اساس این گزارش محققان حدس می زنند که زمان تولد شکسپیر، حدود ۲۳ آوریل ۱۵۶۴بوده است. به دلیل اینکه پدر او از مقامات دولتی بود، ویلیام جوان توانست بدون پرداخت شهریه در مدارسی محلی مانند مدرسه دستور زبان جدید پادشاه در استراتفورد، تحصیل کند. هرچند که مدارکی مبنی بر ادامه تحصیل او در مقاطع تحصیلی بالاتر وجود ندارد.
مستندات موجود نشان می دهد که شکسپیر در ۲۸ نوامبر ۱۵۸۲ با زنی به نام آن هاتاوی در منطقه کانتربوری ازدواج کرد. در زمان ازدواج او ۱۹ سال داشت، در حالیکه همسرش ۲۶ ساله و باردار بود. آن ها سه فرزند داشتند که یکی از آن ها زمانی که جوان بود، از دنیا رفت. از اینکه شکسپیر به عنوان یک پدر جوان زندگی خود را چگونه گذارند اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما دامنه بحث پیرامون این قضیه از فراری بودن او از دست مالکان زمین های محلی به دلیل شکار غیرقانونی تا کار کردن به عنوان کمک معلم مدرسه گسترده است. باور عموم بر این است که زمانی که او در دهه ۱۵۸۰ وارد لندن شد، در ابتدا به عنوان ملازم اسب در برخی از تئاترهای مطرح لندن، مشغول به کار شد. فعالیت ها و تمارین در سال های بعد به نحوی ادامه پیدا کرد که بازیگران را مشتاق کند تا جهت برخورداری از حمایت حضار نمایش های برادوی، به آن جا بروند.
شواهد موجود نشان می دهد که شکسپیر از سال ۱۵۹۲ درآمد زندگی خود را از طریق بازیگری و نمایش نامه نویسی به دست می آورده است. یکی از این فعالیت ها، شراکت در کمپانی بازیگری ” مردان لرد چمبرلین” بود که بعدها به نام ” مردان پادشاه” تغییر کرد. باور عموم براین است که در اوایل دهه ۱۵۹۰ شکسپیر، کار نگارش نمایش نامه در سه ژانر کمدی با عناوین نمایش نامه دو جنتلمن ، کمدی اشتباهات و رام کردن زن سلیطه، ژانر تراژدی با عنوان تیتوس آندرونیکوس و ژانر تاریخی با عناوین سه گانه هنری ششم و ریچارد سوم را به انجام رسانید. این در حالی است که نمایش نامه های معروف تر او مانند رویای شب نیمه تابستان، توفان، هملت و مکبث در حوالی سال ۱۶۱۲ یعنی اواخر دوران نویسندگی او نگاشته شدند.
در دوره ای که شکسپیر مشغول نوشتن نمایش نامه های خود بود، زبان انگلیسی تغییراتی اساسی را به خود می دید. از جمله اینکه کلماتی از روم و یونان باستان به زبان انگلیسی، اضافه شده بودند و همچنین کلماتی از سایر کشورها و مناطق به دلایل مختلفی چون استعمار، جنگ، اکتشاف و سیاست، به زبان انگلیسی راه پیدا کردند. با این حال شکسپیر و سایر نویسندگان هم عصرش، با قبول و انتخاب این واژه های جدید، آن ها را در نوشته های خود، جا دادند.
بسیاری از کلمات و عباراتی که شکسپیر در نمایش نامه های خود مورد استفاده قرار داد، بعدها شهرت و محبوبیت زیادی پیدا کردند. از جمله این عبارات می توان به ” Wear your heart on your sleeve” از اتلو، ” Full circle ” از شاه لیر، ” Bedazzled ” از رام کردن زن سلیطه و ” There’s the Rub ” از هملت اشاره کرد. شکسپیر علاوه بر نوشتن نمایش نامه،  نوعی شعر سپید هم می سرود. در شعر او هر خط شامل ده هجا است که هنگام خواندن، هجای دوم با تاکید  و محکم خوانده می شود. بدین ترتیب، شکسپیر این سبک از نوشتن را با پیچیده تر کردن جملات در محاورات و داستان های نمایش نامه هایش، به شکلی تصحیح کرد.
شکسپیر در نمایش نامه های خود، تکنیک هایی از تئاتر را ترسیم می کند که قدمت آن به دوران یونان قدیم برمی گردد. او در داستان هایش، طیف وسیعی از نقش هایی با شخصیت های مرتبط باهم را به تماشاگر معرفی کرده که این نقش های خلق شده با شخصیت هایی پیچیده نشان داده می شوند. دیگر ویژگی داستان های او، وجود در هم تنیدگی هایی در دوراهی های اخلاقی و طرح پیچیدگی هایی ناگهانی در داستان است. او تسلط خاصی در ژانرهای مختلف داستانی شامل کمدی، تراژدی و تاریخی داشت و اکثر مواقع نمایش نامه را با ترکیب دو یا چند ژانر مختلف می نوشت. حاصل کار، الگویی بود که تقریبا با تمامی نمونه های نوشتار دراماتیک قابل مقایسه است.
خارج از بحث و ضرورت اقتصادی، شکسپیر در اوایل دهه ۱۵۹۰ به دلیل فراگیر شدن طاعون و بسته شدن تماشاخانه های لندن، روی به سرودن شعر آورد. درون مایه بیش از ۱۵۰ غزل و شعرهای داستانی او، شامل مواردی چون عشق، زیبایی، اخلاق و حقیقت می باشد. شعرهای او به شکلی تقلیدی از بسیاری از موضوعات سنتی شعر کلاسیک است که به صورت تغییر در نقش زن و مرد، صحبت بی پروا در مورد مسائل جنسی و شوخی با زیبایی های دنیای کلاسیک سروده شده است.
در سال ۱۵۹۹ ، او و شرکای تجاریش تصمیم به ساخت تماشاخانه ای برای خود گرفتند که پس از ساخت، آن را گوی یا کره نامیدند. از طرفی به تدریج به میزان ثروت او هم افزوده شد، چرا که طبق نظر محققان او علاوه بر اینکه هنرپیشه موفقی بود، توانست از طریق تهیه کنندگی نمایش نامه ها، پول کافی را جهت نگارش بی وقفه نمایش نامه هایش به دست بیاورد. در نهایت ۳۸ نمایش نامه و ۱۴۰غزل مربوط به او موجود است که البته ممکن است در نگارش آن ها با افرادی همکاری کرده باشد. هرچند که در ۱۵۰ سال اخیر، سوال های متعددی در زمینه نویسنده برخی از نمایش نامه ها، مطرح شد. با توجه به تحصیلات محدود شکسپیر، برخی منتقدان بر این باورند که افرادی دیگر همچون کریستوفر مارلو، ادوارد دی فر یا فرانسیس باکون که نمایش نامه های دیگری در کار خود دارند، نویسندگان حقیقی این نمایش نامه ها هستند. البته قابل ذکر است مستندات حکومتی و تاریخی و اذعان نشریاتی وجود دارد که به ویلیام شکسپیر اعتبار داده و از ادعای او مبنی بر نگارش نمایش نامه ها، حمایت می کند.
همان طور از ابتدای زندگی شکسپیر، نقاط مبهم و سوال برانگیز زیادی وجود داشته است، این موضوع در مورد مرگ او هم صدق می کند. اگرچه ادعاهای مرسوم بدین صورت است که او در ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ یعنی در روز تولدش از دنیا رفته است، اما سندی در این زمینه وجود ندارد. مستندات موجود نشان می دهد که او در روز ۲۵ آوریل ۱۶۱۶ وارد کلیسای ترینیتی شده است. علت مرگ هم مانند زمان مرگ ناشناخته است، هرچند که یادداشت های روزانه قائم مقام کلیسای مورد اشاره که شخصی به نام جان وارد است، نشان می دهد که شکسپیر احتمالا بعد از گذارندن بعداز ظهری نسبتا سخت در همان روز از دنیا رفته است. نکته حائز اهمیت این است که دفترچه خاطرات مذکور، ۵۰ سال پس از مرگ شکسپیر، تنظیم و تدوین شده است، لذا اکثر محققان بر این باورند که این مستندات بی اساس است. هرچند که باید این مطلب را هم مدنظر داشت که لندن در سال ۱۶۱۶ با شیوع شدید بیماری تیفوس مواجه شد که دلیلی بر اعتبار و تصدیق گزارش جان وارد، مبنی بر مرگ شکسپیر باشد.
این طور به نظر می رسد که آخرین کلماتی که شکسپیر به زبان آورده، در مورد مرگ و سنگ قبرش بوده است. متن روی سنگ قبرش، که ظاهرا توسط خودش نوشته شده است، به صورت زیر است:
دوست خوبم، به خاطر عیسی مسیح هم که شده
از حفاری و کندن دوباره قبر من، اجتناب کن
خداوند کسی را که از سنگ قبرم چشم پوشی کند، بیامرزد
و کسی که استخوان هایم را بر می دارد، لعنت کند
ویلیام شکسپیر تاثیر انکارناپذیری بر هنر نمایش و زبان انگلیسی گذاشت. نوشته های او دارای طرح های متقاعد کننده و شخصیت هایی پیچیده در ژانرهای مختلف بود. استفاده او از تک گویی، فراتر از توصیف طرح های داستانی مرسوم، قدم گذاشت تا مخاطب بتواند افکار شخصیت ها و وضعیت ذهنی آن ها را کشف کند. نوشته های او تاثیر بسیار زیادی بر نویسنده ها و رمان نویسان مشهوری همچون چارلز دیکنز، هرمان ملویل، پاتریشیا های اسمیت، تام استاپرد و ویلیام فاکنر در سالیان بعد از خود گذاشت. نهایتا او توانست تعداد زیادی کلمه، عبارت و اصلاح را به زبان انگلیسی معرفی کند که امروزه نیز به طور مرسوم، مورد استفاده قرار می گیرند.

  • pariya sh

سنگ

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ

سنگ

همیشه سنگ بود ه ام
از آن قدیم تا به حال
نگاه من همیشه مات
زبان من همیشه لال
هزار سال پیش از این
دل مرا ترک شکست
و یک هزار پای پیر
شبی در آن ترک نشست
دو قرن پیش یک کلاغ
نشست روی پشت من
نگاه کوچکی نکرد
به غصه ی درشت من
نگاه می کنم به آن
پرنده های رهگذر
و زجر می دهد مرا
خیال باطل سفر
نشست هام که بگذرند
دوباره از کنار من
بدون آن که دل دهند
به آه و انتظار من
ناصر کشاورز

  • pariya sh

نویسندگی۲

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ

بخش۲: شروعی که نوشتید رو اصلاح کنید.روی چیزی که نوشتید فکر کنید.۱-روی چیزی که نوشتید فکر کنید.
حالا که پیش­نویس شروع داستانتون رو نوشتید، باید به کل داستان فکر کنید تا ببینید آیا همچنان شروع مناسبی داره یا نه. باید مطمئن بشید که آیا شروع نوشته خواننده رو جذب می­کنه و برای ادامه داستان مناسب هست یا نه و آیا این شروع، خواننده رو در مسیر درست قرار می­ده یا نه. در ادامه کارهایی که باید انجام بدید رو میاریم:
  • -داستانتون رو دوبار بخونید. بار اول اون رو بخونید بدون این که جایی رو خط بکشید و بار دوم اون رو بخونید و با یه مداد هرجا که فکر کردید باید پاراگراف رو قطع کنید و یا باید در جایی نوشته اضافه­تری بنویسید رو خط بکشید. وقتی این کار رو کردید، بهتر می­تونید بفهمید که آیا شروع نوشته­تون مناسب بود یا نه.
  • -ببینید که آیا داستانتون می­تونه دیرتر شروع بشه. چند صفحه اول پیش­نویس داستان اغلب مثل سرفه برای صاف گردن گلو می­مونه که بعد ازون باید وارد قلب داستان بشید. ممکنه بفهمید که شروعتون، جزئیات زیادی داره و بهتره که مثلاً ۲ و یا حتی ۱۰ صفحه اول رو حذف کنید.
  • -داستانتون رو بلند بخونید. وقتی کارتون رو بلند می­خونید، ممکنه به نکات و مشکلاتی بربخورید که فقط وقتی بلند می­خونید خودشون رو نشون می­دن. همچنین می­تونید بفهمید که جریان داستان طبیعی هست یا نه و آیا از اول دیالوگ­هاش قانع­کننده و قابل باور هست یا نه.
 نظر یکی دیگه رم بپرسید.۲-نظر یکی دیگه رم بپرسید.
وقتی از پیش­نویس داستانتون مطمئن شدید، باید از بقیه هم فیدبک بگیرید. یادتون باشه اگه خیلی زود فیدبک بخواید از بقیه، یعنی قبل از این­که بفهمید واقعا چی می­خواید بنویسید، ممکنه تو ذوقتون بخوره. نظرات واقعی دیگران باعث می­شه شروع نوشته­تون (و بعدها کل داستانتون) رو بتونید اصلاح کنید. به خواننده­هاتون بگید که بیشتر روی شروع داستان تمرکز کنن ولی نظر کلی­شون رو هم بگن. در ادامه چند جا که می­تونید برای فیدبک گرفتن اقدام کنید رو آوردیم:
  • -از دوستی که خوندن داستان کوتاه رو دوست داره و می­تونه انتقاد سازنده کنه، کمک بخواید.
  • -از دوستی که نویسنده همکاره کمک بخواید.
  • -داستانتون رو توی یه ورکشاپ نویسندگی بخونید و به فیدبک­هایی که می­گیرید (مخصوصاً راجع به شروع داستان) توجه کنید. یادتون باشه که اگه شروع داستان به ادامه داستان نخوره، شروعتون هرقدرم خوب باشه، مؤثر نخواهد بود.
  • -وقتی از داستانتون مطمئن شدید و خواستید که چاپش کنید، سعی کنید اون رو به چند تا مجله ادبی بفرستید. حتی اگه داستانتون رو قبول نکردن، فیدبک­هایی بهتون می­دن که می­تونه مفید باشه.

  • pariya sh

عشق

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ

از استادی پرسیدند: آیا قلبی که شکسته باز هم میتواند عاشق شود؟
استاد گفت: بله میتواند
پرسیدند: آیا شما تاکنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟
استاد پاسخ داد: آیا شما بخاطر لیوان شکسته از آب خوردن دست کشیده اید؟

  • pariya sh

نویسندگی

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ

به نویسندگی علاقه داری و نمی دونی باید چه کاری انجام بدی. اگه دنبال روش­ها و نکاتی برای شروع داستانید، جای درستی اومدید!
بخش۱: داستانتون رو شروع کنیدبرای شروع داستان فکر نکنید و دست به قلم بشید و هر چی به ذهنتون رسید رو بنویسید. ۱-برای شروع داستان فکر نکنید و دست به قلم بشید و هر چی به ذهنتون رسید رو بنویسید.
آروم باشید و اولین چیزی که به ذهنتون رسید رو بنویسید. به شخصیت­ها و یا نوع زاویه دید فکر نکنید. فقط برای چند دقیقه بدون این که فکر کنید بنویسید و ببینید که چه اتفاقی می­افته.
  • -حداقل برای ده دقیقه بدون توقف بنویسید. وقتی تموم شد، باید چیزی رو که نوشتید بخونید تا ببینید افکارتون چطوری­ان یا این که ببینید توی صفحاتی که نوشتید نقطه شروع خوبی می­تونید پیدا کنید یا نه.
  • -کارتون رو برای درست کردن غلطای املایی و نگارشی قطع نکنید. این کار ممکنه سرعتتون رو کم کنه و باعث شه فکر کنید و دیگه نوشته­تون ناخودآگاه نباشه. نوشته­تون رو می­تونید بعداً اصلاح کنید.
با یه فلش بک قانع کننده و خوب شروع کنید.۲-با یه فلش بک قانع کننده و خوب شروع کنید.
گرچه فلش بک­ها این ریسک رو دارن که اگه درست استفاده نشن ممکنه خواننده رو گیج کنن، ولی اگه درست و به­جا استفاده بشن می­تونن خواننده رو درگیر کنن و اون­ها رو نسبت به این­که داستان چطور از گذشته به حال می­رسه کنجکاو و نگران کنن.
  • -لحظه­ای رو برای فلش بک استفاده کنید که برای شخصیت داستان به یادماندنیه. این لحظه می­تونه یه لحظه واقعاً چشمگیر در زندگی شخصیت داستان باشه و یا می­تونه یه لحظه مهم باشه که بعداً توی داستان بهش پرداخته می­شه.
  • -اگه خواستید از فلش­بک استفاده کنید، مطمئن بشید که خواننده­ها می­فهمن چه زمانی دوباره به زمان حال برمی­گردید، در غیر این صورت اون­ها رو از خوندن ادامه داستان زده می­کنید و یا اون­ها رو گیج می­کنید.
  • -با لحظه­ای شروع کنید که در اون شخصیت داستان یه کار عجیب می­کنه. بعد به زمان حال بیاید و خواننده رو رها کنید تا به این فکر کنه که چرا شخصیت داستان همچین کاری کرد.
 با یه جمله قوی و خبری داستان رو شروع کنید. ۳-با یه جمله قوی و خبری داستان رو شروع کنید.
از این نترسید که داستان با یه صدای قوی شروع شه که اطلاعات زیادی راجع به شخصیت اصلی داستان می­گه و به خواننده­ها می­گه که در ادامه انتظار چه چیزهایی رو داشته باشن. شروع داستان عناصر و ارکان داستان رو مشخص می­کنه و به خواننده­ها کمک می­کنه حوادثی که در ادامه اتفاق میفتن رو درک کنن، بنابراین یه جمله واضح و قوی می­تونه کمک کنه که خواننده­ها جذب داستانتون بشن.
  • -رمان وال سفید اثر ملویل با این جمله ساده شروع می­شه که (من رو اسماعیل صدا کنید). ازین­جا به بعد راوی راجع به عشقش به سفرهای دریایی حرف می­زنه و راجع به این­که اقیانوس چقدر براش مهمه. این جمله خواننده رو جذب می­کنه و باعث می­شه با شخصیت اصلی داستان احساس راحتی کنه. گرچه این مثال برای شروع رمان بود، ولی برای داستان کوتاه هم می­تونه مناسب باشه.
  • -داستان (داستان) اثر امی بلوم با این خط شروع می­شه: (اگه یک سال پیش من رو می­دیدید، نمی­شناختید). این جمله ساده ولی مستقیم خواننده رو جذب می­کنه و باعث می­شه که بخواد راجع به شخصیت داستان بیشتر بدونه و بفهمه که چرا این شخصیت عوض شده.
  • -داستان (بانویی با سگ کوچولویش) اثر چخوف با این جمله شروع می­شه: (گفته می­شد که یه آدم جدید کنار دریا دیده شده: یه بانو با یه سگ کوچولو). این داستان با صحبت درباره یه شخصیت دیگه در کنار دریا به نام گراو ادامه پیدا می­کنه که به این بانو علاقمند می­شه و نهایتاً به عشق پرشوری که بینشون ایجاد می­شه می­پردازه. این جمله، ساده ولی مؤثره و نظر خواننده رو جلب می­کنه تا بخواد بیشتر راجع به این زن بدونه.
  • -یه خط دیالوگ هم می­تونه خواننده رو جذب کنه و نسبت به کسی که داره حرف می­زنه یه دید اولیه بده، ولی یادتون باشه که شروع داستان با یه خط دیالوگ نیاز به مهارت زیادی داره.
 با شخصیت پردازی شروع کنید.۳-با شخصیت پردازی شروع کنید.
شخصیتتون نباید فوراً شروع به صحبت با خواننده کنه. به جاش میتونید اجازه بدید خواننده شخصیتتون رو در عمل ببینه و بفهمه که این شخصیت چه جور آدمیه و چه اتفاقایی براش توی داستان میفته. در ادامه چند راه برای شخصیت­پردازی رو می­تونید ببینید:
  • -با عادتای عجیب شخصیتتون شروع کنید. شاید شخصیتتون دوست داره که گوشت رو با دو تا چنگال بخوره و یا درحالی دوش بگیره که کفش پاشه. به خواننده­ها بگید که چه چیزی شخصیتتون رو خاص می­کنه.
  • -چیزی که شخصت داستان بهش فکر می­کنه رو بازگو کنید. خواننده­ها رو به داخل فکر و ذهن شخصیت دعوت کنید و اجازه بدید که خواننده­ها بدون شخصیت داستان مثلاً نگران جنسیت بچه­شه و یا نگران آلزایمر مادرشه.
  • -نشون بدید که شخصیت داستان با دیگران تعامل داره. اجازه بدید خواننده­ها ببینن که شخصیت داستان چطوری با مادرش و یا دوست قدیمیش که اتفاقی که تو خیابون می­بیندش برخورد می­کنه. این­ها باعث می­شه خواننده­ها بفهمن شخصیت داستان چه جور آدمیه و در آینده چی­کار می­خواد بکنه.
  • -ظاهر فیزیکی شخصیتتون رو شرح بدید. ظاهر شخصیت داستان، می­تونه چیزای زیادی در موردش بگه. خواننده رو با گفتن جزئیات عادی خسته نکنید. در عوض نشون بدید که شخصیتتون از نظر بقیه چطور به نظر می­رسه و یا یه جنبه­ای از ظاهر شخصیتتون رو بگید که بیشتر مردم نادیده­اش می­گیرن.
  • -یه داستان کوتاه معمولی بین ۱۵ تا ۲۵ صفحه­اس، بنابراین نگران این نباشید که همه شخصیت­هاتون رو باید توضیح بدید. تنها روی یه شخصیت جذاب داستان و چندتای دیگه که شخصیت­های جالبی دارن کار کنید، ولی بدونید که نباید وارد جزئیات شخصیت­های فرعی داستان بشید.
حوادث داستان رو معرفی کنید.۴-حوادث داستان رو معرفی کنید.
از همون خط یا پاراگراف اول داستان به خواننده­تون بگید که حادثه داستان چیه. توی داستان کوتاه، شما فقط به اندازه­ای وقت دارید که ایده­تون رو توسعه بدید، بنابراین با یه تنش دراماتیک داستان رو شروع کنید و بعد می­تونید برگردید و بگید که چرا این تنش مهمه. در ادامه چند تا راه برای این کار می­بینید:
  • -به خواننده­ها یه راز رو بگید. بگید: (علی بدون اطلاع خانواده­ش سه ماهه که پنهانی ازدواج کرده). بعدش می­تونید بیشتر راجع به این موضوع حرف بزنید و بگید که علی چطوری با این اوضاع کنار اومده، این­طوری خواننده­ها درگیر داستان می­شن و منتظر می­مونن تا ببینن بعدش چی می­شه.
  • -درباره یه درگیری و اختلاف حرف بزنید. بگید: (علی برادرش محمد رو نزدیک بیست ساله که ندیده. حالا نمی­دونه چطوری باهاش توی مراسم تشییع پدرش روبرو بشه). این دو جمله به خواننده­ها درباره این اختلاف حرف می­زنه که علی و محمد به دلیل خاصی با هم حرف نمی­زنن و علی ممکنه با محمد روبرو بشه. همین­طور که داستان پیش می­ره، خواننده­ها هم می­فهمن که چرا این دو تا برادر دیگه با هم حرف نمی­زنن.
  • -درباره گذشته شخصیت یه چیز مهم بگید. بگید: (مریم قبل از تولد هشتاد سالگیش برای دومین بار با شوهرش قهر کرد). بعدش می­تونید به خواننده­ها نشون بدید که چرا مریم با شوهرش قهر کرده و بار اولی که این کار رو کرد دلیلش چی بود.
درباره زمینه (محیط) حرف بزنید.۵-درباره زمینه (محیط) حرف بزنید.
یه راه دیگه برای شروع داستان اینه که درباره زمینه حرف بزنید. اگه شهر یا خونه­ای که داستان در اون اتفاق میفته مهمه، می­تونید قبل از صحبت راجع به شخصیت­ها یا طرح داستان به خواننده­ها بگید که اون­جا چه شکلیه، چه بو و چه صدایی توش میاد. در ادامه چند تا مثال برای این کار می­بینید:
  • -روی جزئیات احساسی تمرکز کنید. به خواننده­ها بگید که اون­جا چه شکلیه، چه صدا و بویی داره و حتی بگید که چه حس و حالی داره. بگید اونجا هوا سرده و یا یه تابستون داغه.
  • -خواننده­ها رو گیر بندازید! بدون این که به وضوح حرف بزنید، بذارید خواننده­ها بدونن که داستان کجا و کی داره اتفاق میفته. بدون این­که مستقیماً درباره مکان و سال داستان حرف بزنید، به خواننده­ها اطلاعات کافی بدید تا خودشون اون­جا رو توی ذهنشون تصور کنن.
  • -نشون بدید که چطور زمینه با شخصیت­هاتون ارتباط پیدا می­کنه. این­طور وانمود کنید که مثل دوربینی هستید که توی چشمای یه پرنده قرار داره و داره به خونه شخصیت داستان نگاه می­کنه. با نگاه کردن به کل شهر و بعد به همسایه­های شخصیت، داستان رو شروع کنید، و بعد نشون بدید که چطور شخصیت اصلی، متناسب با این فضا، در اون، جا می­گیره و یا چطور در این فضا شخصیت داستان شکل می­گیره.
  • -خواننده­هاتون رو خسته نکنید. اگه به اندازه درباره جزئیات زمینه حرف بزنید خواننده­ها رو جذب می­کنید، ولی برای شروع نویسندگی شاید ندونید که دقیقاً چقدر صحبت راجع به جزئیات کافیه. خواننده­هاتون ممکنه عجول باشن و بخوان بدونن که داستانتون درباره کی یا چیه، نه این­که فقط بدونن این داستان کجا داره اتفاق میفته.
 از مشکلاتی که ممکنه به خاطر شروع داستان ایجاد بشه دوری کنید.۶-از مشکلاتی که ممکنه به خاطر شروع داستان ایجاد بشه دوری کنید.
همون­طوری که دارید شروع داستان رو انتخاب می­کنید، مواظب باشید که توی تله نیفتید و داستانتون زیادی قابل پیش­بینی، گیج کننده، کلیشه­ای و یا خسته کننده نباشه. در ادامه چند تا مورد می­بینید که نباید انجام بدید:
  • -از کلیشه دوری کنید. داستانتون رو با یه تصویر و یا جمله­ای که بیش از حد استفاده می­شه شروع نکنید. مثلاً با این جمله که: (قلب سارا هزار تکه شد). این­کار باعث می­شه خواننده­ها فکر کنن بقیه داستانم خیلی چیز جدیدی نداره.
  • -از این­که یهو همه اطلاعات رو به خواننده بدید اجتناب کنید. نباید توی دو خط اول داستان به خواننده بگید که داستان چیه، داستانتون کجا اتفاق میفته، درگیری داستانتون چیه و شخصیت اصلی­تون چه شکلیه. باید نوشتنتون طوری باشه که انگار می­خواید به خواننده­ها کمک کنید از یه کوه بالا برن. شما باید به خواننده­ها اونقدری اطلاعات بدید که از کوه بالا برن. اگه بهشون بیش از حد اطلاعات بدید، بدتر باعث سقوطشون می­شید.
  • -داستانتون رو با یه عالمه سوال و علامت تعجب شروع نکنید. به جای این­که سعی زیادی کنید که به داستان هیجان بدید، اجازه بدید داستان خودش خودش رو تعریف کنه.
  • -خواننده­ها رو با زبان فانتزی گیج نکنید. مطمئن بشید که خواننده­ها می­فهمن چه چیزی داره توی داستان اتفاق میفته. می­تونید با چند خط تصویرسازی زیبا و یا یه دیالوگ هوشمندانه کمک کنید که خواننده­ها بفهمن چه اتفاقی داره میفته.
 


  • pariya sh

ثانیه ها در گذرند

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ

ثانیه ها در گذرند
چگونه بگویم...
شاید با سرعت باد...
نه...
سرعت نور...
نه...
نه...
این سرعت فقط مال ثانیه هاست.
این من و توییم که به پای تجربه هامان پیر می شویم...
گاهی فکر می کنم
قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند
و عمر ها کوتاهتر از آنکه به بطالت بگذرند...
من همه ی اینها را از پیش آموخته ام
خوب میدانم...
خوب می فهمم...
اما نمیدانم چرا
گاهی ثانیه ها از تپش می ایستند
من می مانم و اشک
من می مانم و غم
من و اندوه...
و تو در خلال ساعت ها تنهایی...
حتی نگاهم نمی کنی
و این یعنی رنج
من اما دانش آموخته ی کوهم
نمی رنجم از این همه سردی تو
تو با نگاهت
با چشمانت
با صدایت
با اشاره ات رنج می دهی
چون حتی معنای عشق را نفهمیده ای...
من اما ریشه های عشق را آبیاری کرده ام...
من از تو انتظاری ندارم...
این گناه من است
من که می فهمم
من که چشمانم با زلال رود آشناست
آری...
تقصیر من است
باز سکوت می کنم...
نه اینکه حرفی ندارم 
اتفاقآ حرفهایم زیاد است
اما نه تو حوصله ی شنیدنش را داری
و نه من طاقت بازگو کردنش را
کاش نمی دانستم و نمی فهمیدم
آن وقت نگفتن و ندیده گرفتن آسان بود 
من می ترسم از این همه بی دردی تو
می ترسم آخر بمیرم و تو هرگز نفهمی
که چشمان من روشنترین چشمه های این حوالی بودند
و دستانم بی ریاترین سروهای عاشق
من می نویسم اما تو نه می خوانی نه می فهمی 
ثانیه های من بدون تو
با نگاههای سردت به شلاق درد عادت کرده است
کاش غرورت کمی زلال تر بود
کاش می فهمیدی دریا از وحدت قطره ها دریا می شود
اما افسوس که نه می فهمی نه تلاش می کنی 
و ثانیه ها همچنان در گذرند

احمد شاملو


  • pariya sh

ده کتابی که باید حتما بخوانید

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۲۸ ب.ظ

تابستون خیلی وقته مناسبی هست برای کتاب خوندن مخصوصا امسال تابستون که هوا خیلی گرمه و نمیشد از خونه بیرون رفت . 

مرشد و مارگاریتا

۱ – مرشد و مارگاریتا

کتاب با صفحه مکالمه دو شاعر روس در پارکی در مسکو شروع می شود که دارد به عادت کمونیست‌های آن زمان به باورهای خداپرستان ایراد می‌گیرند شیطان که دست بر قضا آن روزمسکوست به میان حرف های آنها می رود و می گوید بالاتر از همه دلیل های اثبات وجود خدا که آن دور ردشان می‌کنند یک دلیل ساده تر نیز وجود دارد و آن اینکه خدا هست دوشاعر روس به شیطان می خندند و ماجراها شروع میشود شاعران روس کشته می‌شوند پلیس و کا گ ب به سرگردان می شود مارگاریتا حاصر به فداکاری می شود تئاتر مسکو حادثه آفرین می‌شود می‌شود و عده زیادی دیوانه. درس اصلی در واقع همین است که به شیطان نباید خندید داستان با سه خط داستانی پیش می‌رود در ان طرح رسد به طرز حیرت‌انگیزی به هم می رسد داستان در دل ماجرای خودش خیلی آرام و زیرپوستی فضای پلیسی حکومت استالین را هم به شما معرفی می کند و به علاوه یک روایت فوق العاده از داستان تصلیب مسیح پیامبر که البته با رعایت کتاب مقدس تفاوت دارد و به روایت اسلامی ماجرا شبیه است را هم می توانید به اون بونتوس پیلاتیس این کتاب همواره منتظر است و مسیر او را ببخشد.

وداع با اسلحه

۲- وداع با اسلحه

باید این کتاب را بخوانید تا بفهمید چرا همینگوی داستان‌نویس بزرگیست هنر او در این کتاب در این نکته است که همینگوی چیزی رومانتیک را به شکلی غیر رمانتیک می‌کند.

ماجرای این کتاب که در اصل ماجرایی است که بر خود نویسنده رفته داستان یک راننده آمبولانس جوان به اسم هنری که جنگ جهانی اول را در شمال ایتالیا تماشا می‌کند در آغاز کتاب او به عشق اعتقادی ندارد و جنگ برایش چیزی سرگرم کننده و بی خطر به حساب می آید که معلوم نیست روزنامه‌ها چرا آنقدر بزرگش می‌کند اما درست در پایان یک سال هنری کاملاً عوض شده است پرستاری که موقع بستری شدن در بیمارستان دلش را برده بود، کشته شده است و حالا هنری به جهان طور دیگری نگاه میکند اما این اتفاقات پی‌درپی چنان نرم و روان و عادی روایت شده‌اند که این کار فقط از همینگوی برمی‌آید توصیف های ساده جملات کوتاه بدون هیچ تجزیه و تحلیل خاصی دقیقاً همان صفت نرم برای نوع روایت کتاب مناسب است که در ترجمه دریابندری هم به طرز حیرت‌انگیزی فوق‌العاده از آب درآمده باید خودت هم کتاب را بخوانید تا بفهمید چه می گویم.

خداحافظی طولانی

۳- خداحافظی طولانی

چندلر این خاصیت را دارد که هیچ وقت شما را ناامید نمی‌کند یعنی تمام انتظاراتی را که میشود از یک رمان پلیسی خوب داشت او یک جا به شما میدهد معما جنایت سرنخ هایی برای حدس زدن کاراگاه نکات ریزی که بدن موقع بازگشایی معما یادت بیاید که آنها را جا انداخته اید و بالاخره مسابقه بین نویسنده و خواننده و کارآگاه.

فیلیپ مارلو همه اینها را دارد این کارآگاه بارانی پوش حاضرجواب شوخ طبع و البته تنها انگ کارآگاهی است در واقع تصور کردن داستان با هر کارگاه دیگری مثل مایک هامر با آن اخلاقی کینه و انتقام گیری و هرکول پوآرو مبادی آداب بسیار دشوار است فقط مارلو است که حاضر می شود به کسانی که قبلا به او ضربه زده اند هم کمک بکند هرچند این تلخی در آخر کتاب به جا می ماند که امید و تلاش ما برای اینکه دنیا جای بهتری بشود در برابر عمر تباهی انسانها مثل چندانی نداشته و مارلو دوباره همان مرد تنهایی است که باید خیابان های نیویورک را به تنهایی و با تاسف طی بکند.

گتسبی بزرگ

۴- گتسبی بزرگ

این رمان بر خلاف باقی کتاب‌های این فهرست که از همان اول کار میخکوب تان می کند یک مشکل کوچک دارد آن هم اینکه گتسبی بزرگ را شما اگر به عنوان یک داستان معمولی مثل هزاران داستان دیگر بخوانید اذیتتان نمیکند ولی وقتی آن را به چشم یک شاهکار دست می گیرید و مدام طبق یک چیز فوق فوق العاده را دارید متاسفانه رمان همینطور هی نا امیدتان می‌کند و نا امیدتان می‌کند تا وقتی که به فصل آخر برسید و آنجاست که یکباره مات و مبهوت شکوه این داستان خواهید شد.

برای اینکه نمک آن غافل گیری از بین نرود انتهای داستان را تعریف نمی‌کنیم و همین قدر می گوییم که جی گتسبی با اسم واقعی جیمز یک پسر جوان جاه‌طلب بی دانش رمانتیک و ماجراجویی است که بعد از شرکت در جنگ جهانی اول توانسته با درجه افسری برای خودش میان اشراف نیویورک جایی دست و پا کند اما هنوز هم از درون غمگین است و نمادی به حساب می آید از نسل جوان هایی که از طرف بقیه درک نمی شوند و به قول نویسنده کتاب متعلق به نسل از دست رفته یک چیزی معادل همان نسل سوخته خودمان است کافیست دل به دل کتاب دید و با آن جلو بروید و خودتان را توی شخصیت گتسبی ببینید و الی آخر.

ناتور دشت

۵- ناتور دشت

ناتور یعنی نگهبان یعنی مواظب .اسم داستان هم از این جا آمده که هولدن کالفید قهرمان داستان آرزو دارد یک روز بتواند خواهر ۹ ساله‌اش فیبی و باقی بچه ها را ببرد در یک دشت وسیع و بگذرد آنها هر چقدر می خواهند بازی کنند و خودش هم نگهبانی باشد در کنار دشت که نگذارد بچه‌ها توی دره بیافتد احتمالاً از همین آرزو می توانید بفهمید هولدن ۱۷ ساله پسر بچه‌ای که از مدرسه اش در رفته و از همه چیز گند جامعه آمریکا بدش می‌آید دقیقا چه جور موجودی است و داستانی که تک گویی بلند همچین آدمی باشد چه جور داستانی است بله ناتور دشت کتاب تلخی است اما این تلقی از نوعی است که برای همه ما آشناست تلخی تاسف خوردن و معصومیت از دست رفته کودکی. هولدن برای این آنقدر افسرده است که دارد از دنیای کودکی فاصله می‌گیرد و آن دره ای که هولدن نمی خواهد بچه ها تویش سقوط کنند دره خطرناک و کثیف دنیای آدم بزرگ ها است شک نکنید که ناتوردشت یک شاهکار است شاهکاری که سالینجر خواسته با آن نبوغش را به رخ بقیه بکشاند.

ارباب حلقه ها

۶-ارباب حلقه ها

سه گانه استاد تالکین را باید پدر جد همه داستان‌های فانتزی و آثاری مثل هری پاتر و نیروی اهریمنی اش و دیوید گمل و دارن شان و کریستوفر پائولینی و دل تورا و بقیه به حساب آورد.

داستان کلی کتاب را احتمالا هم از طریق نمایش فیلم های اقتباسی پیتر جکسون از روی کتاب می‌دانید یک مبارزه خیر و شر دیگر. اما نکته مهم در جزئیات کتاب است که این مبارزه ازلی و ابدی را با چنان جزئیات حیرت آوری تعریف کرده است که شما نمی توانید نمونه و مشابه دیگری برای آن پیدا کنید فقط خواندن فصل اول( داستان فصل اول از جلد اول یاران حلقه) برای پی بردن به این نکته کافیست این فصل که معمولا خیلی ها به خاطر عجله شان برای زودتر شروع کردن داستان آن را نمی خواند و اسناد خیالی داستان را در کتابخانه مختلفی معرفی می‌کند لابه‌لای همین‌ها می‌تواند نظرت تالکین درباره کتاب و کتابخانه و داستان را هم بخوانید و مطمئن شوید که لقب استاد بیشتر از هر کس دیگری برازنده است.

رگتایم

۷-رگتایم

داستان رگتایم داستان آمریکایی قبل از جنگ جهانی است داستان اینکه چطور یک وقتی امید و آرمانی وجود داشت و بعد همه چیز تباه و تمام شد.

این کتاب از همان دست آثاری است که به آنها می گویند سهل و ممتنع یعنی وقتی می خوانیم فکر می کنی خودت هم می توانی عینش را بنویسی و وقتی به نوشتن می رسی می بینی نمی‌شود داستان در نیویورک می گذرد از سال ۱۹۰۰ شروع می شود و با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول یعنی سال ۱۹۱۷ تمام می شود کل داستان از ماجرا های تاریخی واقعی و تو در توی می‌گذرد که سه خانواده نیویورکی درگیرش هستند این سه خانواده سه نژاد مختلف سفید پوست، سیاه پوست و زرد پوست یعنی چینی مهاجر هستند و یک جوری کل جامعه آمریکا را نمایندگی می‌کند داستان این سه خانواده از هم جداست و در واقع کتاب چند بار شروع و تمام میشود اما در عین حال داستان ها به هم مربوط هم هستند و اعضای خانواده گاهی به هم ربط پیدا می‌کند و در فصل آخر هم همه به هم میرسند جایی که داستان تمام میشود و این سوال برای خواننده پیش می آید که تاریخ ما را می سازد یا ما تاریخ را؟

باز مانده روز

۸-باز مانده روز

داستان از همان عنوان کتاب شروع میشود بازمانده روز غروب و چند مدتی که از روز مانده هم حسرت روز رفته را با خودش دارد و هم امید به استفاده از مدت باقیمانده را این دقیقا حال و روز آقای استیونز پیشخدمت باوفای لرد دارلینگتن است که عمری به خاطر کارش از همه چیز حتی عشقش گذشته و حال که اربابش مرده و دارد با آقای فاردی یک آمریکایی شوخ طبع کار می کند فرصت پیدا کرده تا سفری شش روزه به غرب انگلیس برود تا ضمن دیدار از مناظر مطبوع بتواند عشق قدیمی اش را هم بعد از ۳۰ سال ببیند و از او خبری بگیرد داستان در واقع یادداشت‌های استیونز  در طول همین سفر است و در طول سفر به یاد گذشته ها می‌افتد که آنها را نابود کرده چیزهایی که از دست داده و به خصوص آدم هایی که گم کرده است در دل داستان البته نکات زیادی دیگری هم مطرح می‌شود مثل ماجراهایی از اوضاع و احوال سیاسی بریتانیا به خصوص در زمان جنگ جهانی که استیونز از طریق پذیرایی در مجالس اربابش شاهد آنها بوده اما اصل داستان همین غم منتشر است.

سلاخ خانه شماره 5

۹-سلاخ خانه شماره ۵

بیلی پیلگریم در بعد زمان چند پاره شده است جمله ی اول کتاب خلاصه کل داستان است باورتان می‌شود ونه گات کتابی نوشته است که یک بار داستان را در جمله اول کتاب گفته بعد در فصل اول کتاب این کار را تکرار کرده و بعد در فصل های دوم تا آخر یک بار دیگر داستان را گفته و باور کنید که این کار ها را آنقدر هنرمندانه انجام داده که شما در حین خواندن اصلا متوجه این تکرارها نمی شود از ونه‌گات در ایران کتاب‌های مختلفی ترجمه و چاپ شده با این حال سلاخ خانه شماره ۵ طرفداران بسیار بیشتری دارد این هم به خاطر تقدم زمانی ترجمه این کتاب است که در واقع باب آشنایی ما را با عمو کورت باز کرد و هم به خاطر تم کتاب که درباره جنگ جهانی دوم و موضوع ملموس است باقی کتاب‌های ونکات چنین موضوعی ندارند به اضافه اینکه به نکات خودش در جنگ جهانی دوم در گیر و در واقع اسیر بوده و همین به ملموس تر شدن داستان کمک کرده و بالاخره اینکه انسجام داستان و پیوند عجیب خطوط مختلف داستان در این کتاب به قدری زیاد و محکم است که شک نکنید نمی‌توانید کتاب را زمین بگذارید.

خداحافظ گاری کوپر

۱۰- خداحافظ گاری کوپر

شما می‌دانید مغولستان خارجی کجاست؟ منتها ممکن است به این ناکجاآباد خودتان یک اسم دیگری داده باشید این اسم را لنی روی ناکجاآباد خودش گذشته یک جوان آمریکایی است که برای فرار از جنگ ویتنام به صورت غیرقانونی به سوئیس آمده و آن جا دارد برای خودش اسکی بازی میکند و عاشق تنهایی است او دوست دارد کمتر کسی زبان انگلیسی بلد باشد و فکر می کند که عشق کار آدمها را تمام می‌کند و از وابستگی بدش می‌آید و از پلیس بدش می‌آید و خیلی چیزهای دیگر هم بدش می‌آید وقتی کسی اسکی کردن را دوست دارد و عکس گاری کوپر را توی جیبش دارد و هر از چندگاهی آن را در می آورد و نگاه می کند و می گوید که مرگ گاری کوپر مرگ معصومیت و مردانگی و خیلی چیزهای دیگر بوده خودشان برای فرار از دردسر همیشه دروغ می گوید و یک پا هولدن کالفیلد است منتها بیشتر از هولدن جمله قصار توی چنته اش دارد و هنوز نمی‌داند روزگار چه بازی چه بازی قرار است برایش بیاورد و آشنایی با جس کارش را تمام می‌کند عشق از همه چیز محکم تر است و جس را که می خواست سر لنی کلاه بگذارد دوباره پیش او میکشد و آن وقت دیگر لنی به مغولستان خارجی هم فکر نمی‌کند و خیلی چیزهای دیگر و خیلی حرف های دیگر…

  • pariya sh

اغراق

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ



این رقص موج زلف خروشندهء‌ تو نیست
این سیب سرخ ساختگی، خندهء تو نیست
ای حُسنت از تکلّف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبندهء تو نیست
در فکر دلبری ز من بی‌نوا مباش
صیدی چنین حقیر، برازندهء‌ تو نیست
شب‌های مه گرفته‌ مرداب بخت من
ای ماه! جای رقص درخشنده‌ء تو نیست
گمراهی مرا به حساب تو می‌ نهند
این کسر شأن چشم فریبندهء تو نیست
ای عمر! چیستی که به هرحال عاقبت
جز حسرت گذشته در آینده‌ء تو نیست

فاضل نظری

  • pariya sh

شکسپیر

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ


شخصیتم را با برخوردمراشتباه نگیر 
شخصیتم آن چیزیست که من هستم 
اما برخوردن بستگی بر این دارد که تو که هستی
شکسپیر

  • pariya sh