کاوه آهنگر
دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ
کاوه آهنگر یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای شاهنامهی فردوسی است. داستان قیام او یک داستان کوتاه اما پرشور و احساس است. کاوه آهنگری (احتمالاً) از اصفهان بود که ۲ پسر به نامهای قارن و قباد داشت. امروزه روستایی در اصفهان وجود دارد که نامش «مشهد کاوه» است و مردم معتقدند آن روستا زادگاه و آرامگاه کاوه میباشد.
برای بررسی قیام کاوه آهنگر باید کمی به عقب برگردیم. داستان از آنجایی آغاز میشود که «جمشید» پادشاه افسانهای ایران فرّهی ایزدیاش را از دست میدهد و بهدست «ضحاک» که در پهلوی میانه از او با نام «بیوراسب» به معنی دارندهی اسبهای فراوان یاد شده یا آنگونه که در اوستا آمده «آژیدهاک» حکومتش سرنگون میشود. ضحاک طبق سخن فردوسی، پادشاه دشت «نیزه وران» است و در اوستا پادشاه بابل در بینالنهرین است. همچنین ضحاک برای مشروعیت دادنبه حکومتش ۲دختر جمشید به نامهای «شهرناز» و «ارنواز» به همسری خود درمیآورد. ضحاک در شاهنامه منفیترین شخصیت و همردهی شیطان است. روزی شیطان به عنوان دستیار وی برای تشکر ۲بوسه بر شانههایش میزند و از جای بوسهها دو مار میروید. شیطان به شکل حکیمی در میآید و به ضحاک میگوید دوای مارها این است که هر روز مغز ۲جوان را به خوردشان بدهد. پس از آن ضحاک به مآمورانش دستور میدهد در شهرها جوانان را بیاورند تا مغز سرشان خوراک مارهایش شود.پس از مدتی ۲تن به نامهای «ارمایل» و «گرمایل» که احتمالاً از نزدیکان دختران جشمید بودند، نتوانستند این همه سنگدلی را تحمل کنند. پس تصمیم گرفتند در لباس آشپز به کاخ ضحاک بروند و چارهای برای نجات جوانان بیابند. پس از اینکه به عنوان آشپز بهکار گرفته شدند، هرشب فقط یکی از جوانان را میکشتند و به جای آن یکی مغز گوسفند میگذاشتند. سپس به جوان نجات یافته توصیه میکردند به کوهها پناه ببرد تا دوباره در چنگ مآموران ضحاک نیفتد. به این صورت هرماه ۳۰ جوان را نجات میدادند و چندتایی بز و میش به آنها میدادند تا با چوپانی روزگار بگذرانند.
مدتها به همین شیوه گذشت تا اینکه شبی ضحاک خوابی آشفته دید:
او بلافاصله خوابش را برای موبدان تعریف کرد و از آنها خواست تعبیرش را بگویند. موبدان تا چند روز جرأت نداشتند واقعیت را به ضحاک بگویند تا اینکه بالأخره یکی از آنها خوابش را چنین تعبیر کرد:
ضحاک که بسیار ترسیده بود از موبد پرسید که چه کینهای از او دارد؟ موبد پاسخ داد:
ضحاک پس از شنیدن سخنان موبد فرمان داد همهجا را بگردند و کودکی با چنین مشخصات را بیابند و او را بکشند. مدتی بعد فریدون از مادرش که «فرانک» نام داشت زاده شد. پدر او «آبتین» قبلاً به دست ضحاک کشته شده بود. فرانک که میدانست جان فرزندش درخطر است، او را نزد کشاورزی گذاشت تا فریدون از شیر گاوی هفت رنگ که کشاورز داشت و نامش «برمایه» بود تغذیه کند و دور از چشم ضحاک و مأمورانش بزرگ شود. پس از مدتی فرانک دوباره احساس خطر کرد و به سراغ فرزندش رفت. اورا برداشت به سمت کوه البرز رفت و آنجا با کمک مردی چوپان به زندگی ادامه دادند. اما مأموران ضحاک وقتی برمایه را یافتند به او خبر دادند. ضحاک بلافاصله گاو را کشت و خانه را به آتش کشید.
مدتی بعد ضحاک که همچنان از وجود فریدون ترس داشت، همهی موبدان و بزرگان کشور و حتی مردم عادی را جمع کرد و آنها مجبور کرد به نیکوکاری وی شهادت دهند و او را برای شکست فریدون یاری دهند. در این هنگام است که «کاوه آهنگر» وارد داستان میشود:
ضحاک سعی کرد چهرهی مهربانی از خود نشان دهد و از او پرسید که چه کسی به او ستم کرده است؟ کاوه به او گفت:
سپس به ضحاک شکایت کرد که: من از این دنیا تنها دو پسر دارم که مزدوران تو آنها را گرفتهاند تا مغزشان خوراک مارهای تو بشود! ضحاک که میخواست نظر کاوه و دیگر بزرگان حاضر را جلب کند دستور داد فرزندان کاوه را به او بازگردانند. سپس از کاوه خواست طومار شهادت برای نیکوکاری ضحاک را امضا نماید. اما کاوه که بسیار برآشفته بود رو به ضحاک و بزرگان چنین گفت:سپس طومار[محضر] را به زیر پا انداخت و به همراه فرزند از قصر خارج شد. در همین هنگام مردمی که در این سالها از ستمهای ضحاک خسته و آزاردیده بودند، بر اطراف کاوه جمع شدند. شرح این صحنه و چگونگی شکل گیری «درفش کاویانی» به عنوان نماد ملی که تا زمان حملهی اعراب به ایران پابرجا بود را از زبان حکیم فردوسی بخوانیم:کاوه که میدانست مخفیگاه فریدون کجاست، مردم را همراه خود کرد و آن جا که رسیدند، وقتی فریدون آن تکه چرم را بر نیزه دید:و اینگونه شد که درفش کاویانی شکل گرفت.
فریدون که این قیام مردمی را دید تصمیم گرفت علیه ضحاک شورش کند. پس به برادرانش که «کیانوش» و «پرمایه» نام داشتند و از او بزرگتر بودند (البته محققان حدس میزنند که احتمالاً کوچکتر بودهاند) میگوید که تعدادی آهنگر خُبره و کاربلد بیابند تا برایشان سلاح بسازند. سپس حملهی خویش را آغاز میکند. به سمت اروندرود و سپس بغداد (که البته در آن زمان وجود نداشته و احتمالاً بابل بوده) لشکرکشی میکند و ضحاک را از تخت به زیر میکشد. موبدان به فریدون توصیه میکنند که ضحاک را نکُشد زیرا از جسد او موجودات خبیث بهوجود میآید و جهان را تسخیر میکند. پس او را در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران میرسد.
البته داستان زندگی فریدون ادامه دارد و اتفاقات بسیاری برای او و سپس فرزندانش میافتد اما داستان کاوه پس از ظهور فریدون دیگر ادامه پیدا نمیکند. در واقع کاوه به مثابهی قهرمانی ملی در بزنگاهی حساس و حیاتی ظهور میکند، نقش خود را به عنوان رهبر و راهنما به درستی و کمال ایفا میکند و در اوج، همانگونه که باید، رهبری قیام را به فریدون واگذار میکند.
پژوهشگران بسیاری در مورد شخصیت و قیام کاوه و نتایج آن کتاب و مقاله نوشتهاند و آنرا با انقلابهای بزرگ دنیا و رهبران آن مقایسه کردهاند.
- ۹۷/۰۶/۲۶