بیژن و منیژه - شروع عشق
يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ
یکی از زیباترین داستانهای عاشقانه ادب فارسی که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه آورده، داستان عشق «بیژن» پسر گیو و «منیژه» دختر افراسیاب است. فردوسی داستان را با این ابیات زیبا در توصیف شب آغاز میکند:پس از آنکه «کیخسرو» پسر «سیاوش» پادشاه ایران میشود و انتقام خون پدرش را از تورانیان میگیرد، جهان در صلح و آرامش بهسر میبرد. شبی از شبها کیخسرو مجلس بزمی ترتیب داده بود که همهی پهلوانان ایرانزمین در حضورش بودند و به شادی و عیش و نوش میپرداختند:در این هنگام پردهدار به نزد سالار (یکی از مقامات دربار شاه) آمد و به او گفت :سالار تا ماجرا را شنید سریع به نزد شاه آمد و گفت: گروهی از ارمانیان در نزدیکی مرز ایران و توران برای دادخواهی آمدهاند. شاه بلافاصله دستور داد تا آنها را به نزدش بیاورند. ارمانیان وقتی وارد شدند، پس از ستایش کیخسرو، گلایهی خود را چنین عنوان کردند:ارمانیان گفتند که گرازها همهی حیوانات و مزارع آنان را نابود میکنند و توان مقابله ندارند. و از شاه کمک خواستند. کیخسرو چون این را شنید بسیار ناراحت شد. سپس رو به پهلوانانِ حاضر در بزم گفت:سپس دستور داد که تعداد زیادی گوهر و دیبا و اسب با لگام زرین بیاورند و دوباره رو به پهلوانان کرد و پرسید چه کسی به نبر گرازان میرود و این هدایا را از آن خود میکند؟بیژن قدم پیش گذاشت. به ستایش کیخسرو پرداخت و گفت حاضر است جان و تنش را برای شاه بدهد. اما پدرش «گیو» از این کار ناراحت شد و به بیژن گفت:بیژن از این سخن پدر بسیار ناراحت شد و رو به پادشاه گفت: با اینکه جوانم، اما با تجربهام. و از شاه خواست که انجام اینکار را به او بسپارد. شاه که از این شجاعت و جسارت بیژن خشنود شده بود، به «گرگین» پسر «میلاد» فرمان داد که همراه بیژن به «ارمان» برود و راهنمایش باشد.
پس از آن بیژن آماده شد و به همراه گرگین به سمت مرز ایران و توران رفت. وقتی به نزدیکی بیشه رسیدند، بیژن به گرگین گفت : یا همراه من به درون بیشه بیا، یا در گوشهای بمان و وقتی من گرازها را با تیر زدم و از بیشه فرار میکردند با گرز آنها را بکش. اما گرگین نپذیرفت و گفت قرار من با پادشاه چیز دیگری بوده و من فقط باید راهنمای تو باشم. زیرا گنج و گوهر را تو برداشتی پس من تو را در نبرد همراهی نمیکنم! بیژن وقتی این حرف را شنید، بسیار عصبانی شد و به تنهایی به بیشه حملهور شد. شمشیر و تیر بر گرازها فرود میآورد و یک به یک همه را میکُشت و سر آنها را جدا میکرد تا به عنوان نشانهی پیروزی برای شاه ببرد.
گرگین وقتی به بیشه رسید و دید که بیژن تقریباً پیروز شده، نگران شد که بخاطر کمک نکردن به او، پیش شاه بدنام شود. به همین دلیل تصمیم گرفت چاهی بر سر راه بیژن بیفکند و او را گرفتار کند.
پس از اینکه بیژن همه گرازان را از بین بُرد، به نزد گرگین آمد. باهم غذایی خوردند و گرگین از شجاعت و دلاوری او بسیار تعریف کرد. سپس به بیژن پیشنهاد داد:بیژن وقتی این سخنان را شنید، پیشنهاد گرگین را پذیرفت و هر دو به سمت توران راه افتادند. وقتی به نزدیکی جشنگاه رسیدند، گرگین از بیژن خواست مدتی صبر کند تا برود و اطلاعاتی در مورد جشن بهدست بیاورد. بیژن پذیرفت. در این هنگام، بیژن لباسهای فاخر و زیورآلاتی که شاه به او داده بود پوشید و به انتظار گرگین نشست. در این هنگام، از دور «منیژه» دختر زیباروی افراسیاب، شاه توران، را دید که در سراپردهای نشسته بود و دل به مِهر او داد. …
- ۹۷/۰۶/۲۵