ثانیه ها در گذرند
يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
ثانیه ها در گذرند
چگونه بگویم...
شاید با سرعت باد...
نه...
سرعت نور...
نه...
نه...
این سرعت فقط مال ثانیه هاست.
این من و توییم که به پای تجربه هامان پیر می شویم...
گاهی فکر می کنم
قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند
و عمر ها کوتاهتر از آنکه به بطالت بگذرند...
من همه ی اینها را از پیش آموخته ام
خوب میدانم...
خوب می فهمم...
اما نمیدانم چرا
گاهی ثانیه ها از تپش می ایستند
من می مانم و اشک
من می مانم و غم
من و اندوه...
و تو در خلال ساعت ها تنهایی...
حتی نگاهم نمی کنی
و این یعنی رنج
من اما دانش آموخته ی کوهم
نمی رنجم از این همه سردی تو
تو با نگاهت
با چشمانت
با صدایت
با اشاره ات رنج می دهی
چون حتی معنای عشق را نفهمیده ای...
من اما ریشه های عشق را آبیاری کرده ام...
من از تو انتظاری ندارم...
این گناه من است
من که می فهمم
من که چشمانم با زلال رود آشناست
آری...
تقصیر من است
باز سکوت می کنم...
نه اینکه حرفی ندارم
اتفاقآ حرفهایم زیاد است
اما نه تو حوصله ی شنیدنش را داری
و نه من طاقت بازگو کردنش را
کاش نمی دانستم و نمی فهمیدم
آن وقت نگفتن و ندیده گرفتن آسان بود
من می ترسم از این همه بی دردی تو
می ترسم آخر بمیرم و تو هرگز نفهمی
که چشمان من روشنترین چشمه های این حوالی بودند
و دستانم بی ریاترین سروهای عاشق
من می نویسم اما تو نه می خوانی نه می فهمی
ثانیه های من بدون تو
با نگاههای سردت به شلاق درد عادت کرده است
کاش غرورت کمی زلال تر بود
کاش می فهمیدی دریا از وحدت قطره ها دریا می شود
اما افسوس که نه می فهمی نه تلاش می کنی
و ثانیه ها همچنان در گذرند
احمد شاملو
- ۹۷/۰۶/۱۸