چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
می خروشد باد...
گر سر راهم شود دریای اتش،سبز
سنگ اگر بارد ، چو باران
می روم زین رهگذر و
هرچه بادا باد
رفتم از تلی به تلی هفت روز و شب
کنار چشمه ی آبی رسیدم
زیر سر خشتی نهادم ، پای بید آرمیدم
کفتری با کفتر دیگر شنیدم گفت خواهر جان
_جان خواهر
_چوبی از این بید سحر آمیز
آدمی را می دهد از آب دریاها گذر
ره می دهد در خلوت سیمرغ و
آن بلند آوازه ی مرغ قصه های دور
می برد او را به باغ سبز افسانه
به قصر نور...
شاخه ای چیدم ، شدم راهی
تا به دریایی رسیدم ورد خواندم
بادسان از آن گذر کردم
پای سروی اژدها را کشتم و
در سایه ی سیمرغ خوابیدم
قصه ی دل را نهادم در میان با مرغ
و ره افسانه را بربال هایش
در نور دیدم
سهراب سپهری
به کوشش: پریدخت سپهری
چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ
سقراط
تقریبا در ۲۵۰۰ سال پیش به دنیا آمد. دهکده او واقع در پای کوه لیکاپوتوس
بود که فاصله آن تا آتن تنها ۲۰ دقیقه پیاده روی است . پدرش مجسمهساز و
مادرش قابله بودسقراط ابتدا مدتی شاگردی پدرش را کرد به طوری که گفته
میشود مدتی هم بر روی تندیس دختران زئوس کار کرده بود. سقراط ابتدا به
یادگرفتن ریاضیات نجوم و تعالیم پرداخت . بعد از مدتی سقراط شاگرد فرد
فیلسوفی میشود که باعث میشه او علاقه مند به فلسفه بشه. تقریبا میتونم
بگم بعد از اون کار سقراط فلسفه میشه یعنی بحث و گفتگو در رابطه با مسایل
فلسفی و اون هم بی هیچ درآمدی !
اون یک ردا به تن می کرد
با
یه لباس پاره پوره و پابرهنه تو آتن می گشت طوری که همه کفاشان از دستش
شاکی بودن موقع مرگ هم سه تا پسر و یه همسر بد اخلاق داشت.
زن
سقراط خیلی بد اخلاق بود طوری که وقتی از سقراط پرسیدن برای چی با اون
ازدواج کردی اون هم گفت که پرورش دهندگان اسب باید با بد اخلاق ترین و سرکش
ترین اسبها تمرین بکند به خاطر همین اون همیشه بیرون از خونه بود و همش
توی مکانهای عمومی آتن بود و در رابطه با مسائل مختلف بحث میکرد و مقداری
هم شوخ طبع!
قیافه نچندان جالب سقراط
البته
هر چقدر که سقراط خوش صحبت و شوخ طبع بود به همان اندازه هم میگن که
قیافه خیلی جالبی نداشته. قد کوتاه و ریش نامرتب و همین طور کچل . موقع راه
رفتن هم یه خورده می لنگید دماغش پهن بود و لبای بزرگی داشت و همینطور
چشم های ورقلمبیده ابروهاش هم ظاهراً به هم پیوسته بوده
در آن زمان
ها با تمام افراد در آتن صحبت میکرد . هر کس که تو هر سن و سالی و تو هر
منصبی که بود بدون هیچ مشکلی و با صراحت با او در رابطه با هر مسائلی که
که فکرشو بکنی صحبت می کرد و او را به چالش میکشید که البته این موضوع
براش دردسر شد.
روش کار سقراط
در
رابطه با روش کار سقراط باید بگم که اون از صبح تا شب توی کوچه خیابون بود
با همه درحال بحث کردن بود شیوه بحث سقراط هم یه روش خیلی خاصی بود سوال
پیچ کردن و در نهایت هم مغلوب کردن فرد مقابل به شیوه کاملا منطقی.
سقراط فکر می کرد که به جای پرسش از چند و چون جهان بهتر است در باره چگونگی های خودمان سوال کنیم و این را شعار خود کرده بود خود را بشناس!
سقراط
نه تنها شبیه فیلسوفها بود بلکه مثل آنها هم لباس می پوشید بدون توجه به
فصل در زمستان و تابستان همواره همان لباس پاره پوره همیشگیش را می پوشید و
آن شنل کوچکش به دوش می کشید و همواره پابرهنه راه می رفت یکی از
فیلسوفان معاصر او به او گفته بود که برده ای را که مجبور کنند چنین زندگی
بکند حتما فرار خواهد کرد!
فکر کردن عجیب سقراط
زندگی
کردن سقراط بسیار عجیب بود ولی از همه عجیبتر تماشای فکر کردن سقراط بود .
می گویند که یک روز صبح سقراط درگیر یک مسئله سخت فکری می شود دوستان او
شاهد بودند که او ساعتها در یک نقطه در حالت تفکر ایستاده بود پس از غروب
آفتاب موقع شام هنوز در همانجا بود وقت خواب چند نفر از دوستانش تصمیم
میگیرند که فقط برای اینکه ببینند سقراط تا چه مدت قادر به ادامه آن حالت
است بیرون از خیمه بخوابند سرانجام آن شب را تا صبح سقراط با حالت ایستاده و
بی حرکت در حال تفکر گذراند سپس به خود آمد و به هنگام صبح روز جدید به
دنبال کارهای روزانه اش رفت و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
تاثیر بر جوانان
سقراط
مدت زیادی از وقت خود را صرف جلسات گفت و گوی غیر رسمی با جوانان می کرد
.این جلسات در مغازه کفاشی به نام سیمون برگزار می شد . یکی از ماندگارترین
گفته های او این بود “زندگی که متکی به وارسی و تحقیق نباشد ارزش زیستن ندارد”
سقراط
جوان در جامعه آتن تلاطمی به پا کرد زیرا وقتی هنوز ۳۰ ساله نشده بود
پیشگوی معبد دلفی از او به عنوان داناترین همه مردان آتن یاد کرده بود
سقراط ناباوری خود را به این گفته پیشگوی معبد دلفی بیان کرد و گفت من هیچ
چیز نمی دانم جز اینکه می دانم نادان هستم.
خرمگس باهوش
سقراط
به منظور دانستن اینکه آیا آنچه که پیشگوی معبد دلفی گفته است درست است
یا نه شروع به پرسش از دانایان آتن کرد تا بداند که آنها از حقیقت چه
میدانند. روش کار او این طور بود که ابتدا می گفت که خودش در مورد موضوع
بحث چیزی نمی داند سپس از حریف خود می خواست که دقیقا نظرش را در مورد
موضوع صحبت بیان کند. بعد نوبت سقراط بود که باورهای غلط و توهمات حریف را
با سوال های نکته دار خود یک به یک از بین ببرد و بی جهت نبود که سقراط
خرمگس آتن معروف شد.
روش به سقراط این بود که به آتنیها از هر طبقه
سن و سال و حرفه نزدیک شود از آنها سوالاتی بپرسد بی آنکه نگران باشد که او
را اعصاب خورد کن بنامند.
مغلوب کردن حریف
به
قول یک سردار هرکس با سقراط گفت و گوی را شروع کند موضوع بحث هرچه باشد
سقراط به وسیله سوال و جواب او را چنان این به این سو آن سو می برد تا به
جایی برسد که ناچار به شود درباره زندگی الان و گذشته خودش به سقراط حساب
پس بدهد
مثلاً گفت و گویی که افلاطون درباره بحث سقراط با سردار جنگ درباره شجاعت کرده است :
سقراط : سردا بیا تعریفی از شجاعت ارائه کنیم
سردار: سقراط این کار دشوار نیست ،کسی که در برابر دشمن مردانه میزند و فرار نمیکند شجاع است
سقراط:
اما شاید یادت باشد که در نبرد پلاته، اسپارتیها چون با ایرانی ها روبرو
شدند فرار کردند ولی همین که صف های ایرانی ها از هم جدا شد و پراکنده شدن
دوباره به طرف آنها حمله کردند و آنها را کشتند آیا آنها شجاع نبودند اینجا بود که سردار فهمید که در تعریف شجاعت اشتباه کرده است.
درباره فضیلت
در
جایی که دیگر سقراط با شخصی بنام منون درباره فضیلت و ثروت بحث میکند.
منون در ابتدا اعتقاد دارد که برای بافضیلت بودن باید بسیار ثروتمند بود و
فقر بدون استثنا برخاسته از ضعف شخصی است. منون اعتقاد داشت که مرد فضلیت
مند کسی است که ثروت زیادی داشته باشد و بتواند چیزهای خوب زیادی را به دست
بیاورد. سقراط با او بحث می کند و از او می پرسد آیا منظور از چیزهای خوب
چیزهایی مانند تندرستی است یا منظور از مال و ثروت و مناصب حکومتی است ؟
منون جواب می دهد میدهد که بله مال و ثروت و مناصب حکومتی هم از این قبیل هستند
سقراط می گوید که به نظر تو آیا این مال ثروت باید از راه درست به دست بیاید یا از هر راهی هم که به دست بیاوریم فضیلت حساب میشود؟
منون جواب میدهد که البته که باید مال و ثروت از راه درست به دست بیاید.
سقراط جواب
میدهد خوب اگر کسی در راه به دست آوردن مال و ثروت آنجایی که با ظلم و
ستم همراه باشد از این به دست آوردن ثروت خودداری کند آیا این به دست
نیاوردن ثروت هم فضیلت حساب میشود یا نه؟
منون جواب میدهد که بله این چنین به نظر می رسد.
سقراط
جواب می دهد پس معلوم می شود به دست آوردن یا به دست نیاوردن چیزهایی که
شما خوب میدانی نه از فضیلت آدم کم می کند و نه به آن اضافه میکند و فقط
هرچه با عدالت همراه است با فضیلت و آنچه که با ظلم همراه است با رذیلت
همراه است منون جواب میدهد بله این چنین به نظر می رسد
در چنین
لحظهای بود که منون فهمید پول و قدرت به تنهایی شرایط لازم و کافی برای به
دست آوردن فضیلت نیستند ثروتمندان ممکن است قابل ستایش باشند ولی این امر
بستگی به این دارد که ثروتشان را از چه راهی به دست آوردهاند درست همانطور
که فقر نمیتواند به خودی خود نشان دهنده ارزش اخلاقی کسی باشد هیچ دلیل
محکمی وجود ندارد که فردی ثروتمند فکر کند دارای فضیلت های بیشتر از فرد
فقیری است؟
چگونه مستقل فکر کنیم؟
سقراط فقط
به ما کمک میکند که بفهمیم ممکن است دیگران در اشتباه باشند همچنین او روش
ساده ای را برای به ما یاد میدهد که به وسیله آن خودمان می توانیم تعیین
کنیم چه چیزی درست است؟ در واقع ما به تحصیلات رسمی و زندگی مرفه نیاز
نداریم هر کس که ذهنی کنجکاو و منظم داشته باشد با بحث با افراد کوچه و
خیابان انسان می تواند بفهمد که گرچه ممکن است یک عقیده میان افراد زیادی
شایعه باشد ولی اینکه اکثر افراد با آن عقیده دارند یا نه و یا افرادی به
مدت زیادی به آن اعتقاد داشتند هیچ کدام دلیل نمی شود که این اعتقاد صحیح
باشد بلکه زمانی یک گزاره یا یک اعتقاد درست است که نتوان آنرا باطل کرد
در غیر این صورت هر چند عده زیادی به آن اعتقاد داشته باشند و هرچند آن
افراد افراد بزرگی باشند این گزینه گزاره حتما نادرست است و این حق ماست که
به آن شک داشته باشیم.
۱-روش سقراطی برای تفکر اولاً سعی کنید که یک
عقیده را پیدا کنید که در میان عامه مردم پذیرفته شده باشد مثلا اینکه عمل
شجاعانه عملی هستش که شامل عقب نشینی در جنگ نمی شود یا اینکه با فضیلت
بودن مستلزم داشتن پول است.
۲ -در یک لحظه فکر کنید که این اعتقاد به
رغم اطمینان فرد مطرح کننده آن نادرست است مثلا آیا میتوان شجاع بود و با
وجود این در جنگ عقب نشینی کرد یا آیا میتوان پول داشت و با فضیلت نبود یا
میتوان بی پول بود ولی با فضیلت بود.
۳ – اگر توانستید استثنایی
پیدا کنید پس نشان میدهد که تعریف باید نادرست یا حداقل غیردقیق باشد
مثلاً میتوان شجاع بود و عقب نشینی کرد یا میتوان فقیر بود ولی با فضیلت
بود.
۴ حالا باید تعریف اولیه رو جوری تغییر داد تا استثنا را نیز
شامل شود یعنی شجاعانه عمل کردن ممکن است هم عقب نشینی هم پیشروی در جنگ را
شامل می شود یا اینکه افراد پولدار را فقط در صورتی میتوان به عنوان
فضیلت مند پذیرفت که پول را از راه درست به دست آورده باشند .
۵ اگر
بعداً کسی برای برای گزاره های اصلاح شده استثناهای آورد باید این فرایند
را آنقدر تکرار کرد تا جایی که گزاره نهایی غیر قابل باطل به نظر برسد .
سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
در بیست و یک سالگی در تجارت شکست خورد.
در بیست ودو سالگی در انتخابات مجلس شکست خورد.
در بیست و چهار سالگی بار دیگر در تجارت شکست خورد.
در بیست و شش سالگی همسر مورد علاقه اش را از دست داد.
در بیست و هفت سالگی ناراحتی اعصاب گرفت.
در سی و چهار سالگی در رقابت های کنگره ای شکست خورد.
در چهل و پنج سالگی برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد.
در چهل و نه سالگی بار دیگر برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد.
در پنجاه و دو سالگی به عنوان رِِِِِییس جمهور امریکا برگزیده شد.
نام او " ابراهام لینکن " است . اگر تمام این شکست ها را می پذیرفت آیا می توانست رِییس جمهور شود.
حتما نه !
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ
درباره او نوشتند که هیچ چیز جز شاهکار نداشت .آنتوان چخوف در ۱۸۶۰ به
دنیا آمد خانواده فقیری داشت که از نوادگان لئو تولستوی رمان نویس بزرگ و
صاحب شاهکار جاودانی جنگ و صلح بودند کودکی سختی داشت و در شانزده سالگی
پدر و مادرش از دست طلبکار ها به مسکو فرار کردند با این حال نمرات های
دبیرستانی او آنقدر خوب بود که میتوانست در هر رشته به دانشگاه برود.
آنتوان به مسکو آماده و به تحصیل پزشکی مشغول شد در همان دوران تحصیل با
اسامی مستعار برای مجلات داستانی نوشته پول تحصیلش را تامین کند ۳۰۰ داستان
کوتاهی که او در مدت دانشجویی اش نوشت به طرز غیرمنتظرهای بسیار محبوب
از آب درآمدند و او را به عنوان نویسنده بزرگ معرفی کردند .
سال
۱۸۸۴ مدرک دکترایش را در طب گرفت و برای دوستانش نوشت دیگر میخواهد به
طبابت بپردازد اما اینطور نشد وسوسه نوشتن دست از سرش بر نداشت همیشه بین
نویسندگی و طبابت سرگردان بود و میگفت پزشکی همسر رسمی من و ادبیات عشقم
است .
مدتی تبلیغ آموزههای انساندوستانه میکرد .سبک نویسندگی اش
خلاصه نویسی بود و میگفت یک اثر را باید ۵ بار بازنویسی کرد و هر بار
خلاصه تر از قبل.
۱۰
سال آخر عمر بهترین آثارش را نوشت و همین دوره بود که چند نمایشنامه اش را
در مسکو روی پرده بود که با بازیگر یکی از همین تئاترها ازدواج کرد آن هم
در حالی که خودش میدانست بیمار است به زودی از پا در میآید به خاطر
بیماری مدتی در کنار دریای سیاه گذراند و مدتی را هم در فرانسه و آلمان
عاقبت در دوم ژوئیه ۱۹۰۴ در آلمان که چشمه آب معدنی معروفی دارد در کنار
همسرش درگذشت در حالی که ۴۴ سال بیشتر نداشت .
خطابه تدفین او جمله
ای بود که مادر بی سوادش در جمع نویسندگان و ادبیات روس گفت “چه مصیبتی بر
سرمان آمد آنتوان دیگر نیست” حالا چرا اسم یک شهر در روسیه است هر داستان
نویس بزرگی را با هم مقایسه می کنند و در یک شب ۱۴۰ اجرای مختلف از
نمایشنامه باغ آلبالو ای اش در دنیا روی صحنه میرود.