هنوز در سفرم
چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
می خروشد باد...
گر سر راهم شود دریای اتش،سبز
سنگ اگر بارد ، چو باران
می روم زین رهگذر و
هرچه بادا باد
رفتم از تلی به تلی هفت روز و شب
کنار چشمه ی آبی رسیدم
زیر سر خشتی نهادم ، پای بید آرمیدم
کفتری با کفتر دیگر شنیدم گفت خواهر جان
_جان خواهر
_چوبی از این بید سحر آمیز
آدمی را می دهد از آب دریاها گذر
ره می دهد در خلوت سیمرغ و
آن بلند آوازه ی مرغ قصه های دور
می برد او را به باغ سبز افسانه
به قصر نور...
شاخه ای چیدم ، شدم راهی
تا به دریایی رسیدم ورد خواندم
بادسان از آن گذر کردم
پای سروی اژدها را کشتم و
در سایه ی سیمرغ خوابیدم
قصه ی دل را نهادم در میان با مرغ
و ره افسانه را بربال هایش
در نور دیدم
سهراب سپهری
به کوشش: پریدخت سپهری
- ۹۷/۰۵/۳۱