احتمالاً داستان پیرمرد روستایی به همراه پسر و اسبش را شنیده­اید. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همسایه­ ها گفتند عجب بدشانسی آوردی! پیرمرد گفت از کجا معلوم؟ هفته بعد اسب پیرمرد با گله ­ی اسب­های وحشی برگشت. همسایه ­ها گفتند عجب خوش ­شانسی آوردی. پیرمرد گفت از کجا معلوم؟ پسر پیرمرد در حال تربیت اسب به زمین افتاد و پایش شکست. باز گفتند عجب بدشانسی آوردی. چند روز بعد دولت مردان را به جنگ فراخواند و پسر پیرمرد به­ خاطر پای شکسته ­اش معاف شد. این داستان در خصوص شکست یا موفقیت نیز تا حدودی شبیه به قصه زندگی همه ماست. شکست یا موفقیت را نباید به صورت لحظه ­ای نگاه کرد. خیلی دوست داشتم شکست­هایی تعریف کنم که به طرز معجزه آسایی مقدمه موفقیت­های بعدی­ ام شد. اما دوست دارم در مورد شما صحبت کنم. همیشه آرزو یا برنامه ­ای در ذهن داریم که می­خواهیم به فلان موفقیت برسیم. متاسفانه همیشه برنامه ­ای برای آینده بوده.

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

 

شکست یا موفقیت، کدام یک؟

 

علت اینکه ما به جایی که باید نرسیده­ ایم، ندانستن نیست! اقدام نکردن است. مانع اقدام هم ترس­هایمان است، در عمق وجودمان معمولاً از شکست های گذشته می­ترسیم که مبدا دوباره شکست بخورم. اگر کاری را صحیح تشخیص دادید، بترس ولی اقدام کن، چرا که اقدام نکردن ترس را بزرگ­تر می­کند و باعث تعلل و مسامحه­ کاری می­شود. می­خواهم از شما بخواهم که دست به قلم بردارید و بنویسید که چه کارهایی را باید انجام بدهید. همین حالا آن کارها را انجام بدهید؛ نه فردا، نه هفته آینده و نه ماه آینده بلکه همین الان. زندگی تلفیقی از شکست­ها و موفقیت­ها است که برای چشیدن هردوی آن­ها باید اقدام کنید. در نهایت موفق بودن و شکست خوردن شما را، هیچ­کس جز خود شما تعیین نمی­کند.

 

نویسنده : کمیل غفورمحسنی (مدرس و مشاور مدیریت)  –  منبع : مجله موفقیت