اندیشه ی نو

بایگانی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

بیژن و منیژه - شروع عشق

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ق.ظ

داستان های عاشقانه ی شاهنامه :بیژن و منیژه - شروع عشقیکی از زیباترین داستان‌های عاشقانه ادب فارسی که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه آورده، داستان عشق «بیژن» پسر گیو و «منیژه» دختر افراسیاب است. فردوسی داستان را با این ابیات زیبا در توصیف شب آغاز می‌کند:شبی چون شبه روی شسته به قیر // نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر  دگرگونه آرایشی کرد ماه // بسیچ گذر کرد بر پیشگاه  شده تیره اندر سرای درنگ // میان کرده باریک و دل کرده تنگ  ز تاجش سه بهره شده لاژورد // سپرده هوا را به زنگار و گرد  سپاهِ شبِ تیره بر دشت و راغ // یکی فرش گسترده از پرِّ زاغ  نموده ز هر سو به چشم اهرِمن // چو مار سیه باز کرده دهن  چو پولاد زنگار خورده سپهر // تو گفتی به قیراندر اندود چهرشبی چون شبه روی شسته به قیر // نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر  دگرگونه آرایشی کرد ماه // بسیچ گذر کرد بر پیشگاه  شده تیره اندر سرای درنگ // میان کرده باریک و دل کرده تنگ  ز تاجش سه بهره شده لاژورد // سپرده هوا را به زنگار و گرد  سپاهِ شبِ تیره بر دشت و راغ // یکی فرش گسترده از پرِّ زاغ  نموده ز هر سو به چشم اهرِمن // چو مار سیه باز کرده دهن  چو پولاد زنگار خورده سپهر // تو گفتی به قیراندر اندود چهرپس از آن‌که «کیخسرو» پسر «سیاوش» پادشاه ایران می‌شود و انتقام خون پدرش را از تورانیان می‌گیرد، جهان در صلح و آرامش به‌سر می‌برد. شبی از شب‌ها کیخسرو مجلس بزمی ترتیب داده بود که همه‌ی پهلوانان ایران‌زمین در حضورش بودند و به شادی و عیش و نوش می‌پرداختند:برامش نشسته بزرگان بهم // فریبرز کاوس با گستهم  چو گودرز کشواد و فرهاد و گیو // چو گرگین میلاد و شاپور نیو  شه نوذر آن طوس لشکرشکن // چو رهام و چون بیژن رزم‌زندر این هنگام پرده‌دار به نزد سالار (یکی از مقامات دربار شاه) آمد و به او گفت :که بر در بپایند ارمانیان // سر مرز توران و ایرانیان  همی راه جویند نزدیک شاه // ز راه دراز آمده دادخواهسالار تا ماجرا را شنید سریع به نزد شاه آمد و گفت: گروهی از ارمانیان در نزدیکی مرز ایران و توران برای دادخواهی آمده‌اند. شاه بلافاصله دستور داد تا آن‌ها را به نزدش بیاورند. ارمانیان وقتی وارد شدند، پس از ستایش کیخسرو، گلایه‌ی خود را چنین عنوان کردند:سوی شهر ایران یکی بیشه بود // که ما را بدان بیشه اندیشه بود  چه مایه بدو اندرون کشتزار // درخت برآور هم میوه‌دار  چراگاه ما بود و فریاد ما // ایا شاه ایران بده داد ما  گراز آمد اکنون فزون از شمار // گرفت آن همه بیشه و مرغزارارمانیان گفتند که گرازها همه‌ی حیوانات و مزارع آنان را نابود می‌کنند و توان مقابله ندارند. و از شاه کمک خواستند. کیخسرو چون این را شنید بسیار ناراحت شد. سپس رو به پهلوانانِ حاضر در بزم گفت:که ای نامداران و گُردان من // که جوید همی نام ازین انجمن؟  شود سوی این بیشه‌ی خوک خَورد // به ‌نام بزرگ و به ننگ و نبرد  ببُرد سران گرازان به تیغ // ندارم ازو گنج گوهر دریغسپس دستور داد که تعداد زیادی گوهر و دیبا و اسب با لگام زرین بیاورند و دوباره رو به پهلوانان کرد و پرسید چه کسی به نبر گرازان می‌رود و این هدایا را از آن خود می‌کند؟کس از انجمن هیچ پاسخ نداد // مگر بیژنِ گیوِ فرخ‌نژادبیژن قدم پیش گذاشت. به ستایش کیخسرو پرداخت و گفت حاضر است جان و تنش را برای شاه بدهد. اما پدرش «گیو» از این کار ناراحت شد و به بیژن گفت:به فرزند گفت این جوانی چراست // به نیروی خویش این گمانی چراست  جوان گرچه دانا بود با گهر // ابی آزمایش نگیرد هنر  به راهی که هرگز نرفتی مپوی // برِ شاه خیره مبر آبرویبیژن از این سخن پدر بسیار ناراحت شد و رو به پادشاه گفت: با این‌که جوانم، اما با تجربه‌ام. و از شاه خواست که انجام این‌کار را به او بسپارد. شاه که از این شجاعت و جسارت بیژن خشنود شده بود، به «گرگین» پسر «میلاد» فرمان داد که همراه بیژن به «ارمان» برود و راهنمایش باشد.
پس از آن بیژن آماده شد و به همراه گرگین به سمت مرز ایران و توران رفت. وقتی به نزدیکی بیشه رسیدند، بیژن به گرگین گفت : یا همراه من به درون بیشه بیا، یا در گوشه‌ای بمان و وقتی من گراز‌ها را با تیر زدم و از بیشه فرار می‌کردند با گرز آن‌ها را بکش. اما گرگین نپذیرفت و گفت قرار من با پادشاه چیز دیگری بوده و من فقط باید راهنمای تو باشم. زیرا گنج  و گوهر را تو برداشتی پس من تو را در نبرد همراهی نمی‌کنم! بیژن وقتی این حرف را شنید، بسیار عصبانی شد و به تنهایی به بیشه حمله‌ور شد. شمشیر و تیر بر گرازها فرود می‌آورد و یک به یک همه را می‌کُشت و سر آن‌ها را جدا می‌کرد تا به عنوان نشانه‌ی پیروزی برای شاه ببرد.
گرگین وقتی به بیشه رسید و دید که بیژن تقریباً پیروز شده، نگران شد که بخاطر کمک نکردن به او، پیش شاه بدنام شود. به همین دلیل تصمیم گرفت چاهی بر سر راه بیژن بیفکند و او را گرفتار کند.
پس از این‌که بیژن همه گرازان را از بین بُرد، به نزد گرگین آمد. باهم غذایی خوردند و گرگین از شجاعت و دلاوری او بسیار تعریف کرد. سپس به بیژن پیشنهاد داد:‌یکی جشنگاه‌است ز ایدر نه دور // به دو روزه راه اندر آید به تور  یکی دشت بینی همه سبز و زرد // کزو شاد گردد دلِ رادمرد  اگر ما به نزدیک آن جشنگاه // شویم و بتازیم یک روزه راه  بگیریم ازیشان پری‌چهره چند // به نزدیک خسرو شویم ارجمندبیژن وقتی این سخنان را شنید، پیشنهاد گرگین را پذیرفت و هر دو به سمت توران راه افتادند. وقتی به نزدیکی جشنگاه رسیدند، گرگین از بیژن خواست مدتی صبر کند تا برود و اطلاعاتی در مورد جشن به‌دست بیاورد. بیژن پذیرفت. در این هنگام، بیژن لباس‌های فاخر و زیورآلاتی که شاه به او داده بود پوشید و به انتظار گرگین نشست. در این هنگام، از دور «منیژه» دختر زیباروی افراسیاب، شاه توران، را دید که در سراپرده‌ای نشسته بود و دل به مِهر او داد. …داستان های عاشقانه ی شاهنامه :بیژن و منیژه - شروع عشق

  • pariya sh

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی